پارميسپارميس، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

همه ی وجودمونی

نی نی ما دختر شد

دختر گل مامان بعد یه مدت طولانی سلام: این چند مدت مامان حال خوشی نداشت واز بارداری رنج میبرد وحوصله اینترنت وکامپیوترم نداشت پس نتونستم برا دختر نازم چیزی بنویسم ولی امروز همه این مدت را برات تعریف میکنم. عزیز دردونم الان مامان16هفته باردارم ودر خیال خودمون میخواستیم برای تو داداشی بیاریم که خدا نخواست ودیروز که رفتیم سونو گرافی فهمیدیم که آبجی دار شدی ومامان امروز وبلاگ داداشیت وپاک کردم واسم سامیار برای همیشه به تاریخ پیوست.خیلی ناراحت بودم که بابا با حرفاش آرومم کرد وبهم فهموند که اینجوری هم برای من وهم برای تو بهتره هم من یه مهربون وهمزبون دیگه پیدا میکنم وهم تو اجی دار میشی ویه هم بازی ودرآینده یه دلسوز .امروز یه کم حالم ب...
25 آبان 1391

تابستان داغ وخنكي خونه ما

                                                        امروز24 تير و هواي تهران سرسام آور گرم ولي ما داريم اينجا كيف دنيارو ميكنيم هوا خنك وشبا زمستوني شبا ميايم تو پذيرايي رختخواب ميندازيم واز باد خنك شهريار لذت ميبريم.هرچي به اين مامان جون ميگيم بيا خودش ولوس كرده وچسبيده به اون تهران خراب شده بااون قلبش دوداي تهران وول نميكنه. اونم از مامان عفتت كه التماس ميكنم بياد  شمال وول نميكنه هر دقيقه ميره حمام ولي نمياد لذت ببره از خنكي.اشكال نداره خودمون حالشو ميبريم..... ...
4 مهر 1391

ورود يه عضو جديد به خونمون

دختر قند عسل مامان سلام: پارميس گلم امروز كه دارم برات مينويسم91/6/7 با خبر شديم كه يه ني ني ناز مثل خودت قراره از تو ابرا سربخره بياد تو قلبمون خيلي خوشحاليم همه واز همه بيشتر تو خوشحالي چون هم از تنهايي در مياي هم عاشق بچه كوچولويي قربونت برم عزيزم ولي يادت نره تو هميشه اولي وتك هم برا من.هم بابا.هم بقيه.دوست دارم وآجي شدنت تبريك                              دوست داريم هميشه   ...
4 مهر 1391

فرشته دندون

گل دختر ماماني سلام: عزيز دل مامان:پارميس گلم.2مهر ماه91 اولين دندون شيري قشنگت افتاد صبح كه خواستي بري دست وصورت قشنگتو بشوري دندونت افتاد تو دستت خيلي ترسيده بودي زودي دندونو دادي به من و فرار كردي هر چي ميگفتم بيا دهنتو بشورم نميو مدي بالاخره با هزار زحمت آوردمت تو دستشويي يه آب ميكردي تو دهنت تف ميكردي تا خون و ميديدي فرار ميكردي خلاصه دهنت و شستيم ومامان با دستمال خونشو بند آورد ولي حسابي ترسيده بودي و بغض كرده بودي دلم ميخواست اين صحنه از زندگيتم ثبت كنم ولي شرمنده دوربين باطريش خراب شده وبابا هنوز وقت نكرده يكي ديگه بگيره.وشما بعد 0/5 ساعت كه حالت سر جا اومد خوشحال بودي كه آخ جون فرشته دندون واسم  امشب هديه مياره اگه...
4 مهر 1391

بازينو

ديروز بالاخره فرست شد وتونستيم ببريمت شهربازي آخه بابا خيلي وقته بهت قول داده بود ولي موقع امتحاناتش بود ووقت نداشت واولين فرستي كه امتحانش تموم شد دختر گلش و برد بازينو خيلي باحال بود به مامانم كلي خوش گذشت اخه ميدوني كه مامان هنوز در كودك درونش گير كرده. يه سري بازيا روباهم سوار شديم ومامان هيجان ميدادو تو كلي ذوق ميكردي بابايي هم خدايي كم نذاشت وگفت هرچي دوست داريد سوار شيد وتقريبا80-90% بازيارو سوار شدي چند تا عكس خوشكلم از دخي نازم انداختم كه ميزارم... دوست داريم وماهم از شادي تو گلمون شاديم     راستي مامان يه خرسم برات خريدم.خرس مستربين چون خيلي دوست داشتي ويه خرس داشتي سفيد كه آنقدر بقل كردي ...
23 تير 1391

اولين قهر با دوستت

دختر نازنين مامان سلام: عزيز دلم تازگيا يه دوست پيدا كردي كه باهاش توحياط بازي ميكني اسمش ترنمه ويه داداش كوچولو هم داره 3ساله كه تو اصلا حوصله اش رانداري وچند وقت پيش داشتيم باهم تو تختخواب حرف ميزدي بهم گفتي مامان كاش داداش ترنم هيچ وقت به دنيا نمي امد.فهميدم كه خوشت نمياد ازش چون اون كوچولو وبازيتون وخراب ميكنه.وديروزم با دوستت دعوات شد سر داداشش وبا ننربازي تموم بازي رو خراب كردي وبا چشم گريون اومدي بالا البته با هم صحبت كرديم وشما متوجه شدي كه خودت مقصري چون ترنم از داداشش مواظبت كرده كه توباهاش دعوا نكني ولي خودموني خييييييييلي لوس ني ني مامان خدا به داد برسه چند روز ديگه معلوم ميشه امسال پيش دبستاني برو هستي يانه؟خدا كنه قانون...
9 تير 1391

پيش دبستاني

دختر نازماماني سلام: ا مروز رفتيم مدرسه تا دختر گلم وثبت نام كنيم برا پيش دبستاني تا به اميد خدا از مهر بره مدرسه ولي گفتن بخش نامه هنوز نيومدهاز10 تير شايد پيش و بردارن چون هم تحصيل 6 ساله شده هم پيش بار علمي نداشته.حالا تا تير....ولي خيلي مشتاق درس خوندني قربونت برم خانوم دكتر مامان.تازه يه دوستم پيدا كردي دختر همسايه روبه روييه همشم اسمش ويادت ميره /ترنم/ اولين دوسته كه باهاش بازي ميكني  تو محيط بيرون از خونه اخه مامان خيلي ميترسم توبري بيرون خداي نكرده اتفاق بيفته ميدونم خيلي محدودت ميكنيم اخه دلم نميخواد خال بهت بيفته يكي يدونه اي ديگه.. قربونت برم نفسم ...
11 خرداد 1391